جدول جو
جدول جو

معنی درنگی شدن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگی شدن
(پَ /پِ سِ کَ دَ)
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. ریث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن:
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
فردوسی.
، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن:
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگیر شدن
تصویر درگیر شدن
گرفتار شدن، آغاز شدن زد و خورد، افروخته شدن آتش جنگ و نبرد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ یِ چی دَ)
تأخیر و توقف شدن، زمان گرفتن. طول کشیدن. وقت صرف شدن. اًبطاء. (المصادر زوزنی) :
بشد گیو با آن سواران جنگ
سه روز اندر این تاختن شد درنگ.
فردوسی.
دو هفته شد اندر سخنشان درنگ
بدان تا نباشد به بیداد جنگ.
فردوسی.
سه روز اندر آن شاه را شد درنگ
بدان تا نباشد به بیداد جنگ.
فردوسی.
سه روز اندر آن کارها شد درنگ
برفتند با زیج هندی به چنگ.
فردوسی.
دو روز اندر آن کارها شد درنگ
همی بود بهرام با می به چنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
درنگ کردن. ثبات و آرام ورزیدن. (برهان). آرام گزیدن. ثبات ورزیدن. (آنندراج). ثابت ماندن. (ناظم الاطباء) ، تأخیر کردن. (برهان). دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، توقف کردن. ماندن. متوقف شدن. (ناظم الاطباء) ، آرامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
مهلت دادن. امهال. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تأخیر. تأخیر کردن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سِ پَ شُ دَ)
تأخیر کردن. کندی کردن. آهستگی کردن. ابطاء. (دهار) اکراث. الباث. تبطئه. (دهار) (المصادر زوزنی). تثبیط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). تربیث. (تاج المصادر بیهقی). تعجیز. (دهار). تلبیث. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
بیاور بدین مرد جنگی سپار
درنگی مکن زود اکنون بیار.
فردوسی.
تکذیب، درنگی نکردن. کلأ، درنگی کردن و پس ماندن وام. هنبته، سستی و درنگی کردن. (از منتهی الارب) ، بطی ٔ کردن. کند کردن، اقامت کردن. وقف کردن:
ندانی که من در اقالیم غربت
چرا روزگاری بکردم درنگی.
سعدی.
صرم، درنگی کردن و انتظار نمودن نزد کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ فِ شُ دَ)
برپا شدن. نصب شدن. افراخته شدن. منصوب گشتن. (ناظم الاطباء).
- دروای شدن نره، برخاسته شدن ذکر که به عربی نعوظ خوانند
لغت نامه دهخدا
(پِ هَِ زَ دَ)
گرفتار شدن. دچار آمدن. دچار خوردن. برخورد کردن. مواجه شدن. در محل نزاع و زد و خورد قرار گرفتن، و این بیشتر در اصطلاح نظامی متداول است، شروع شدن. درگرفتن. آغازیدن: درگیر شدن جنگ بین المللی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مؤثر افتادن. اثر کردن:
دیده تا بستم خیال آن پری تسخیر شد
تا به گل این درگرفتم صحبتم درگیر شد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- درگیر شدن دعا (نفرین) ، مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ تَ)
ابلق شدن. دارای رنگی همراه رنگ دیگر گردیدن. به دو رنگ متلون شدن. (یادداشت مؤلف) :
زاغ سیه بودم یک چندنون
باز چو غلبه بشده ستم دورنگ.
منجیک.
دوست از هر دوتن دورنگ شود
دل از آن کو دورنگ شد برکن.
خاقانی.
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دورنگ.
نظامی.
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینۀ باز یعنی دورنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نا کَ دَ)
رنگی شدن. ملون شدن. بارنگ شدن. انصباغ. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رنگین و رنگین کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به بانگ درآمدن. (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن. و رجوع به درنگ (د / د ر) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردگی شدن
تصویر پردگی شدن
تخدر مستور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر شدن
تصویر در گیر شدن
گرفتار شدن، مشغول شدن، شروع شدن جنگ آغاز گشتن نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگیر شدن
تصویر درگیر شدن
((~. شُ دَ))
دچار شدن، شروع شدن جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
((دِ رَ دَ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ شدن
تصویر رنگ شدن
((~. شُ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین